إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • خواهری که گم کرده‌ای خودت را و خدایت را...

    امشب به یاد تو گریستم. به یاد گم‌شدگی‌های هر روزت...

    خواهر زیبای من؛ امروز روزیست که فرصت برگشت داری، بیا با من دوست شو که من برایت هر شب می‌گریم، برای فراموش شدگی‌هایت...

    خواهرم خدایی را که رب و پرروردگار جهانیان است به سخره نگیر؛ که تنها تکیه‌گاه ما زنان زمینی‌ست تنها دوست‌دار همیشگی ماست.

    به سخره نگیر قانونش را، که سنت‌های خدا در زمین تا ابدیتی که ما دیگر نیستیم پا برجاست.

  • رنگ خداحافظی

    23 مرداد 1392

    رمضان تمام شد و دل‌تنگی‌ها تازه احساس می‌شود، همه برای روزه و شب‌های قدر و عبادت و دور هم جمع شدن‌ها دل تنگ می‌شوند و من برای بچه‌ها.

    وقتی تنهایم، یک لحظه گذر از یادشان گونه‌هایم را پای چشمه‌ی اشک‌هایم می‌کشاند تا وضویی تازه کند، انگار خیال بودنشان هم وضو می‌خواهد، آنقدر شیرین‌اند که می‌ترسم روزی بیماریشان را بگیرم بیماری شیرینی‌شان، بیماری اعتیاد به دیدن‌شان.

    دوسالی‌ست که شب‌های قشنگ ماه مبارک را در مسجد با هم هستیم همه من را مربی و آن‌ها را شاگرد می‌دانند، اگر خودم، درونم، انصاف را رعایت کند بیشتر از آن که من به آن‌ها بیاموزم از آن‌ها درس گرفته‌ام درس‌هایی که هر روز شاگرد را که من باشم، عاشق پیشه‌تر می‌کند.

  • گاهی یک خبرنگار شهرت را برای یک مصاحبه، جذاب می‌داند. گاهی با یک نامزد انتخابات مصاحبه کردن جالب می‌شود و بعضی وقت‌ها هم شاید مصاحبه با یک فرد مشهور مخاطب زیادی را جذب کند؛ یا پرسیدن سؤالاتی ساده از یک منتخب مردم بتواند خبرنگاری را مطرح کند؛ یا همه پای حرف‌های یک رئیس‌جمهور تمام و کمال بنشینند. وقت مصاحبه گرفتن از یک فرد مهم گاهی ارزش صبر کردن دارد، حتی اگر حرفی برای گفتن نداشته باشد همان حرف نداشته را خیلی‌ها به پایش می‌نشینند.

    به خودم گفتم ترانه‌ی بلبل در هر باغی باز هم ترانه‌ی بلبل است و فرقی ندارد بلبل‌ها در زیر کدام آبی آسمان دیده به جهان گشوده و در کدام آسمان به پرواز درآمده؛ بلکه مهم این است گاهی به صدای انسان‌هایی گوش فراهم دهیم که در لابه‌لای صحنه‌های روزگار آن‌چنان گم‌ می‌شوند که حتی در پس آن له‌شدگی حرفی، نامی، کلامی از آنان باقی نمی‌ماند.

    ساده بگویم، می‌خواهم سراغ آدم‌های ساده‌ی اطرافمان بروم تا حرف‌های ناگفته‌ی آنان را بشنوم.